قزوه درباره نوشتن کتاب نقاشی خدا گفت: به طور اتفاقی با کودکی در هند مواجه شدم که پدرش استاد زبان فارسی و از دوستان من بود.
خانواده دوست هندیام خیلی عاشق حاج قاسم بودند. پدر بزرگ آنها در هند یک روحانی تقریباً شناخته شده است که در زمان
جنگ تحمیلی در قم ساکن بود و با وجود هندی بودن به دفاع مقدس ما احترام میگذاشت و در مناطق جنگی چندبار حضور یافته بود.
ایشان سردار سلیمانی را از قبل می شناخت و خانوادگی، ایران و حاج قاسم را خیلی دوست داشتند.
وی افزود: این دختر که خاطرهاش را تعریف میکنم، در قم به دنیا آمده و اکنون هفت یا هشت ساله است.
این خانواده بعد از شهادت حاج قاسم برای سردار عزاداری میکردند. این دختر بچه از تلویزیون تصویر حاج قاسم را دیده بود
که بچهای به او گل میدهد و حاج قاسم گل را میگیرد و بچه را نوازش میکند، این ارتباطی که حاج قاسم با بچهها گرفته بود،
برای این دختر یک ارتباط عاطفی ایجاد میکند که حاج قاسم را از صمیم قلب دوست داشته باشد. برای همین از پدر و مادرش
میخواهد که برایش قصه حاج قاسم را تعریف کنند و شبها تا برایش قصهای از حاج قاسم نمیگفتند، خوابش نمیبرده است.
این شاعر آیینی افزود: از قضا یک شب، نزدیک چهلم سردار سلیمانی، پدر به سفر می رود و مادر هم بیمار میشود و
به دلیل کسالت سر شب میخوابد و کسی برایش قصه نمی گوید. با ناراحتی و حسرت این که ای کاش یک نفر امشب
برایم قصه حاج قاسم را میگفت، میخوابد و در عالم خواب حاج قاسم برایش قصه میگوید. روزی که پدرش برایم تعریف کرد
نرگس قهرمان قصه ما چنین خوابی را دیده است، گفتم نرگس را بیاورید تا ببینم. زمانی که نرگس را دیدم متوجه شدم به
سه زبان اردو، فارسی و انگلیسی صحبت میکند. نرگس برایم خوابش را تعریف کرد و من علاقمند شدم که قصهاش را بنویسم.
یک روز سعیده حسین جانی مدیر مرکز ترجمه حوزه هنری به قزوه میگوید: دوست داریم کاری برای حاج قاسم انجام دهیم.
میخواهیم برای حاج قاسم قصهای نوشته شود، فرقی نمیکند در حوزه کودک یا بزرگسال باشد.
چون مرکز ترجمه حوزه هنری در مسیر کربلا و راه پیمایی اربعین هرسال قصههایی را به زبانهای فارسی،
عربی و انگلیسی آماده و بین کودکان شرکتکننده در راهپیمایی اربعین تقسیم میکردند. قزوه ماجرای خواب
نرگس را برای دکتر حسین جانی تعریف میکند و وی از قصه خوشش آمد و از قزوه می پرسد میتوانی قصهاش را بنویسی؟
قزوه گفت: من رمان بزرگسال، نثر ادبی، سفرنامه، شعر نوشته و پژوهش ادبی و نسخهشناسی کار کرده بودم،
ولی تا به حال داستان کودک ننوشته بودم اما نیت کردم که تمام تلاشم را برای نوشتن این داستان انجام دهم.
در همین اثنا حاج قاسم به خوابم آمد که نامهای به دستش گرفته بود و با شادی به سمت من آورد. به سردار گفتم
پیش من یک چای بخور ولی شهید سلیمانی گفت وقت ندارد و باید زودتر برود. نامه را ندیدم که چه بود،
فقط دیدم نامهای را به طرف من گرفت. صبح که بیدار شدم از خوابی که دیده بودم بسیار خوشحال بودم و با
خودم گفتم هر طور شده باید این قصه را بنویسم.
مدیر دفتر شعر و موسیقی صدا و سیما ادامه داد: قصههای کودکان را نگاه کردم، با بسیاری از نویسندههای کودک
آشنا بودم. حدوداً ۱۵ بار داستان را بازنویسی کردم و دوستان دیدند و ویراستاری نهایی هم توسط دوست نویسندهام کاظم مزینانی انجام و کار نهایی شد.
نویسنده پرستو در قاف افزود: ماموریتم در هندوستان تمام شد و به ایران برگشتم. چون پدرنرگس به بچه هایش قول داده بود
که آن ها را حتماً سر قبر حاج قاسم ببرد، هم زمان با ما خانواده اش به ایران آمدند. اتفاقاً با هم به کرمان رفتیم و در آن مراسم
هم نرگس و پدرش صحبت کردند. در تهران هم در حوزه هنری سالن سلمان هراتی بزرگداشت گرفتیم و کتاب رونمایی شد.
قزوه افزود: در آیین رونمایی کتاب، نرگس و مادر و پدرش هم حضور داشتند. مادر نرگس شاعر فارسی زبان است؛
در هند تقریبا ۱۵ شاعر فارسی زبان داریم که ۲ نفرشان خانم هستند که یکی از این خانمها مادر نرگس است.
نکته مهم این که زینب دختر حاج قاسم با آنها تماس گرفت و اظهار خوشحالی کرد. حتی نرگس و خانوادهاش
هم حضوری با خانواده سردار سلیمانی ملاقات کردند.
وی اضافه کرد: من در این قصه نگاهی به کنار هم زندگی کردن هندوها و مسلمانها کردم. البته بین مسلمانها،
هم اهل سنت و شیعه هستند، بچهها را در یک مدرسه و محیط رفاقت قرار دادم. این بچه در آنجا رفیقی دارد که هندو است
و مادر بزرگش به نام خاله آشا برای آنها قصههای هندویی تعریف میکند. به عنوان راوی بخشی از قصههای هندویی،
از آداب و رسوم ایرانی و قصههای ایرانی چند قصه میگوید. یکی دوتا از قصهها، قصههای حاج قاسم است
که برای بچههای آنجا تعریف میکند. اما محور اصلی و نقطه اوج داستان قصه آهوهاست.
قزوه افزود: قصه آهوها که در کتاب آمده واقعیت دارد و به زمان جنگ تحمیلی برمی گردد. حاج قاسم در منطقه عملیاتی
کلاه آهنی به سر نمیگذاشته است و کلاهش را به یکی از بچهها داده بود. وقتی حاجی به منطقه میرفته تیر از
بغل گوش حاج قاسم رد میشده ولی به بدنش اصابت نمی کرده است، همان موقع وقتی با تهران تماس میگیرد،
میفهمد در تهران برف آمده است. حاج قاسم میگوید برای آهوها غذا بگذارند. چون آهوهای کوه در برف غذا ندارند!
بچهها ناراحت میشوند و میگویند که خودشان نان خالی میخورند و چرا آنقدر که حواسش به آهوهاست
به آنها نیست و حاج قاسم میگوید از دعای آن آهو هاست که تیر به او نمیخورد.
نویسنده کتاب صبح بنارس درباره نام کتاب گفت: بعد از تولد خواهر نرگس، حاج قاسم به منزل آنها میرود.
نرگس خیلی کوچک بوده و برای حاج قاسم شیرین زبانی میکرده است. وقتی نرگس موی حاج قاسم را میبیند
که موهایش یک دست سفید و خوشگل بوده است، میخواهد که روی موهای حاج قاسم نقاشی کند و شهید سلیمانی
میگوید اگر بخواهد درخت بکشد، میریزد. بعد از شهادت حاج قاسم در خوابی که نرگس میبیند تمام موهای حاج قاسم آنطور
که نرگس دوست داشته، نقاشی شده بود و این نقاشی خداست.