سالهای قبل یک شب خواب دیدم زمین کشاورزی پدرم اتش گرفته و مثل یک آتشفشان
مواد مذاب حرکت می کند و با خود خانواده مرا می بلعد ،خیلی وحشتناک بود .
من فرار می کردم که مواد مذاب به من نپاشد و گرمای آتش فشان مرا خیس عرق کرده بود.
فریاد می زدم و مادرم را صدا می کردم ،درآن بیابان کسی نبود که نبود.
حالا که سالها گذشته می فهمم آن خواب چه بود………………………..