پائیز سال ۱۳۹۵ بود .شب خواب دیدم در شهری یخ زده هستم
مردم راه می رفتند و هوای دهانشان یخ می زد ،برای من خیلی عجیب
بود که اینجا کچاست من اینجا چه می کنم؟
وقتی توی سرما راه می رفتم ،چاله ای از یخ مقابل من بود خم شدم
و نگاه کردم دیدم پسری هشت ساله در برف و سرما می لرزد
نگاه من می کرد و من به او نگاه می کردم .دستم را دراز کردم و او را بیرون کشیدم.
هنوز چشمهای یخ زده پسر توی ذهن من هست .با خودم بردم.
هیچ گاه من روسیه نرفتم ،شهر یاکوتسک را ندیدم .
در عالم خیال می شود به همه چا سفر کرد.