خواب مادرم
دراز کشیده بودم و به خاطراتم فکر می کردم .مادرم وارد اتاق شد ،با لبخند گفت :معلومه کجایی !!! کلی مهمان دارم ،بلند شو الان همه میان. با عجله به کمکش رفتم .شام را آماده کردم و از مهمانانش پذیرایی کردم .به مادرم گفتم :این جوانان زیبا که هستند؟ مادر گفت: همسایه خانه بغلی من …


