ماه: تیر ۱۴۰۴

رقیه بانو...

بانو رقیه..

شب است و خرابه های شام بی شمع و چراغ است . بانو کنار بقیه اسرا نشسته هست ،با زنان وبچه ها  صحبت می کند ازصبر با عزت و قدرت حرف می زند .به جانشین برادرش حسین بن علی اشاره می کند و می گوید :همه باید به فرمان این مرد باشید. نگاه به کاخ …

بانو رقیه.. ادامه »

امام حسن مجتبی

سلام خانم..

سلام خانم !امروز اجازه همراهی به من می دهید ؟ خانم  برادر گرامیتان حسن بن علی علیه السلام درخواست کردند که شما به دیدنشان بروید .با هم برویم. لباس می پوشیم با خانم به دیدن برادر می رویم در آن منزل با دیدن برادر خانم آشفته شدن ..حال برادر بد بود دهان خونی رنگ زرد …

سلام خانم.. ادامه »

عصر عاشورا

خانم !زینب…

سلام بر تو ای اسوه صبر و تلاش ،بانوی گرامی !همیشه به شما فکر می کنم هر صبح که بیدار می شوم با خودم می گویم امروز برای بانو چه بنویسم؟ از چه بگویم …از خودم شرمنده می شوم که مقابل بانویی مثل شما حرفی از روز مرگی هایم بنویسم .دنیا با این مشکلاتش پیش …

خانم !زینب… ادامه »

یاحسین

زینب سلام الله علیها

به این بانوی بزرگوار فکر می کنم ،الان در چه شرایطی در شام هست؟ چندین زن و بچه اسیر و برادر زاده ،خواهر برادر از دست داده ! نماز شب ها چطور می خواند ،بر مزار رقیه می رفته زنها را آروم می کرده.. با خدا راز و نیاز می کرده .برای برگشت به کربلا …

زینب سلام الله علیها ادامه »

امام سجاد علیه السلام

از مردی بزرگ می نویسم که در تاریخ اسلام زندگی خاصی داشت او بزرگ مردی بود که در دامان پدری مثل حسین بن علی علیه السلام بزرگ شد همسر او دختر امام حسن مجتبی علیه السلام بود و فرزندش شکافنده علم ها شد . بعد شهادت پدر همه او را با گریه هایش می شناسند …

امام سجاد علیه السلام ادامه »

شلوغ بود…

عصر عاشورا بود،زمین در کربلا شلوغ بود دل آسمون گرفته بود و بی فروغ بود . کاشکی زینب جان هر چه شنیده بودم دروغ بود روضه قتلگاه نبود اشک نبود دلم من پر از خون نبود. آسمان پر از خون نبود ،فریاد کودکی شنیده نمی شد. کاش تو بالای قتلگاه نبودی و نمی دیدی .. …

شلوغ بود… ادامه »

شب

شب شده ،چادرم را که ار روضه برگشته ام تا می کنم و در کمد قرار می دهم. ردپای اشک هایم هنوز روی چادر مانده !صدای مجری تلویزیون می آید :حاج آقا در باره حضرت زینب بگویید !! مرد روحانی می گوید:چه بگویم در باره صبر او در واقعه عاشورا ،صبر او در شام مثل …

شب ادامه »